قصه را زودتر ای کاش بیان می‌کردم

قصه زیباتر از آن شد که گمان می‌کردم


برکه‌ای رود شد و موج شد و دریا شد

با جهاز شتران کوه اُحُد برپا شد


و از آن آینه با آینه بالا می‌رفت

دست در دست خودش یک‌تنه بالا می‌رفت


تا که بعثت به تکامل برسد آهسته

پیش چشم همه از دامنه بالا می‌رفت


تا شهادت بدهد عشق ولی الله است

پله در پله از آن مأذنه بالا می‌رفت


پیش چشم همه دست پسر بنت اسد

بین دست پسر آمنه بالا می‌رفت


گفت: این‌بار به پایان سفر می‌گویم

بارها گفته‌ام و بار دگر می‌گویم


راز خلقت همه پنهان شده در عین علی‌ست

کهکشان‌ها نخی از وصلۀ نعلین علی‌ست


گفت ساقیِ من این مرد و سبویم دستش

بگذارید که یک شمه بگویم؛ دستش ـ


هر چه در عالم بالاست تصرف کرده

شب معراج به من سیب تعارف کرده


گفتنی‌ها همگی گفته شد آنجا اما

واژه در واژه شنیدند صدا را اما


سوخت در آتش و بر آتش خود دامن زد

آنکه فهمید و خودش را به نفهمیدن زد


می‌رود قصۀ ما سوی سرانجام آرام

دفتر قصه ورق می‌خورد آرام آرام…




مطالب مرتبط

در آسمان ملائکه ی خوش ذوق
در آسمان ملائکه ی خوش ذوق

چهار شنبه, 12 تیر 1398

پخش
آغوش
آغوش

دو شنبه, 28 مرداد 1398

پخش