از بس که سنگ خورد و شکستن ساقرم

پیش کسی گلایه ی خود را نمیبرم 

دور از حرم دخیل دعاهای فطرسم 

شاید دوا گذاشت به روی زخم پرم 

طغیان رودخانه ی اشکم ز بی کسیست

از دست نفس سرکش و عاصی میکدرم 

از نفس مطمئنه که ناراضی از منی 




مطالب مرتبط