مگر میشود گریه بسیار کرد..
 مگر میشود دیده خونبار کرد..
 مگر میشود صحبت از خار کرد..
 مگر میشود نقل بازار کرد..

ولی از غم و غصه اش دق نکرد!

مگر میشود خیمه سوزان شود..
 درآن شعله ها عمه حیران شود..
 کشیده نصیب یتیمان شود..
 رد دست هاشان نمایان شود..

ولی از غم و غصه اش دق نکرد

مگر میشود گفت از سوختن
 چه ها میکشید عمه خوب من
 ز توهین آن خولی بددهن
 مگر میشود گفت از زن زدن

ولی از غم و غصه اش دق نکرد

مگر‌میشود لشگر نیزه دار
 بیوفتد به دنبال یک طفل زار
 ببینی سر شاه را نی سوار
 ز داغ رقیه شده بی قرار

ولی از غم و غصه اش دق نکرد

حرم شد گرفتار رنج و عذاب
 چه ها کرد با دستهامان طناب
 مگر میتوان روضه خواند آب آب
 مگر میشود حرف زد از رباب

ولی از غم و غصه اش دق نکرد

شبی که حرم سمت غمخانه رفت
 به مهمانی قصر شاهانه رفت
 ز شوق پدر طفل دردانه رفت
 مگر میتوان گفت ویرانه رفت

ولی از غم و غصه اش دق نکرد

کنون این من و این دل گریه خیز
 نشستم به بستر مریض مریض
 چه باید کنم با غمش یا عزیز
 مگر میشود گفت حرف از کنیز

ولی از غم و غصه اش دق نکرد

 



مطالب مرتبط