من آن گلم که خفته به خون باغبان من

نه گل، نه غنچه مانده، به باغ خزان من


 مرغ بهشت وحی‌ام و از جور روزگار

ویرانه‌های شام شده آشیان من


 هفتاد داغ دارم و در سوز آفتاب

هجده سر بریده بود سایبان من


 زنهای شام خنده به ناموس من زدند

این بود احترام من و خاندان من


 زنجیرها به زخم تن من گریستند

دشمن نکرد رحم به اشک روان من


 گردید نقش خاک ز سنگ یهودیان

از نوک نی سر پدر  مهربان من


 شام بلا و طشت طلا و سر حسین

گردید قاتل پدرم، میزبان من


 من اشک ریختم ز بصر، او شراب ریخت

با آن که بود آیة کوثر به شأن من


 من ناله می‌زدم ز دل، او چوب خیزران
 من تن به مرگ دادم و او سوخت جان من


 «میثم» خدا جزات دهد در عزای ما
 کز نظم تو عیان شده سوز نهان من

 



مطالب مرتبط