جَلَوات نبوی از سر و رویت می ریخت

چقدر سنگ به آئینه ی پیغمبر خورد

 

تیغ ها داد کشیدند که بغضاً لِعَلی

چند باری سر تو زخمْ سرِ حیدر خورد

 

.

زیر لب زمزمه کردم که خدا رحم کند

گذر مرکب تو تا که به بیراهه رسید

 

ارباً اربا شدنت بابت تاخیر من است

قبل از آنکه برسم لشگر جراحه رسید

 

.

اولین کشته ی عطشان بنی هاشمیان

خنده و هلهله و ساز به جانت افتاد

زهرِ چشم از همه می خواست بگیرد دشمن

علت این بود که مقراض به جانت افتاد

.

گلویت پر شده از لخته ی خون حرف نزن

نفسی را تو در این لحظه ی بُغرنج بکش

زیر سرنیزه به فکر پدر پیرت باش

دسترنج پسر فاطمه کم رنج بکش

.

معجر فاطمه شد معجر زینب این بار

گره ی آن گره از مرگ امامی وا کرد

خواست تا عمه ات از خیمه بیاید پیشت

کوچه ای را جلویش چشم حرامی وا کرد

.

یک بدن بودی و چل بار تو را آوردم

روی هر عضو تنت جای هزاران ضربه ست

وسعت پیکرت ای آهوی زیبای حرم

به خدا بیشتر از خیمه ی دارالحرب است



مطالب مرتبط

بیا نگار آشنا
بیا نگار آشنا

شنبه, 08 مرداد 1401

پخش
دوست داری در زدن های مرا
دوست داری در زدن های مرا

شنبه, 27 فروردین 1401

پخش
سلام من به مدینه
سلام من به مدینه

شنبه, 11 دی 1400

پخش