شان نام تو به روی لب من بردن نیست

تو سلیمان و من آن نور محقر بودم

لقمه نانی بده تا مزه بگیرد دهنم

آتشم زن که چنان شعله منبر باشد

بی محلی بکنی شکوه کنم داد زنم

چون نهم ظرفیت جور و نه قنبر دارم



مطالب مرتبط