بلبلی سوخت در آتش به فغان هیچ نگفت

لاله پژمرد و، ز بیداد خزان هیچ نگفت

و کسی ـ هیچ‌کسی ـ لب به سخن باز نکرد

آن همه ظلم عیان دید و، از آن هیچ نگفت

عدل شد خانه‌نشین، ظلم سراپا بر پای

لب فروبست زمین؛ هیچ زمان هیچ نگفت

قامت فاطمه از باد حوادث خم شد

لیک از آن همه اندوه گران هیچ نگفت

همگان چشم شدند و به تماشا هر یک...

همه دیدند و، کسی زان همگان هیچ نگفت!

گریه فاطمه را دید مدینه هر شب

چشم را بست و از آن اشک روان هیچ نگفت

صبر لرزید به خود، فاطمه از پا افتاد

باز آن غیرت حق با دگران هیچ نگفت

زخم سنگینی شد حادثه در او، اما

با علی حتّی زان زخم نهان هیچ نگفت

ذوالفقار علی و بازوی خیبر شکنش...

این چه سرّی‌ست که در آن هیجان هیچ نگفت؟

مصلحت، نیزه برّان خلافت شده بود،

این‌که تاریخ از آن ظلم عیان هیچ نگفت

گشت ایمان همه، ترس و طمع بر زر و زور

و کسی جز سخنی از غم نان هیچ نگفت

می‌توان بغض فرو خفته خود را نگریست

از غم فاطمه اما نتوان هیچ نگفت

صبر در صبر سکوتیم و سراپا غربت

آری، اما نتوان از غمشان هیچ نگفت

شرم چون عشق به پیشانی این شعر نشست

سوخت کز ماتم زهرای جوان هیچ نگفت...



مطالب مرتبط

 من این غمو نمی‌فروشم
من این غمو نمی‌فروشم

چهار شنبه, 12 شهریور 1399

پخش
السلام ای بدن بی سر گرما دیده
السلام ای بدن بی سر گرما دیده

یک شنبه, 08 اسفند 1400

پخش
ای کربلا نرفته ها
ای کربلا نرفته ها

چهار شنبه, 14 مهر 1400

پخش