شمع که میسوخت را پروانه تحویلش گرفت

عاقل آواره را دیوانه تحویلش گرفت

زحمت آشفته ها را از سر خود کم نکرد

گیسویی که شد پریشان شاده تحویلش گرفت

من فراری بودم از رب کریمی که سحر 

بنده بیچاره را جانانه تحویلش گرفت

با هیاهو و هوار و داد من کاری نداشت

بی کسی را باز بی صبرانه تحویلش گرفت

فرق دارد او حسابش با همه چون دیده ام

 هر که خسران دیده بی بیانه تحویلش گرفت



مطالب مرتبط

دوست داری در زدن های مرا
دوست داری در زدن های مرا

شنبه, 27 فروردین 1401

پخش
سلام من به مدینه
سلام من به مدینه

شنبه, 11 دی 1400

پخش
بیا نگار آشنا
بیا نگار آشنا

شنبه, 08 مرداد 1401

پخش