سنگ، زیر پای تو لعل بدخشان می شود
خار، با فیض نگاهت سر و بستان می شود
گر نسیمی از سر کویت وزد سوی جهیم
دود آن عود و شرارش برگ ریحان می شود
زخم بی داروی جان و درد بی درمان دل
هر دو با خاک سر کوی تو درمان می شود
غم ندارم گر مرا در آتش دوزخ برند
چون برم نام تو را آتش گلستان می شود
مردگان روح را احیاگر جان می کند
هر که جسمش دفن در خاک خراسان می شود
گواجل جان مرا گیرد زکافر سخت تر
چون نگاهم بر تو افتد مرگ، آسان می شود
در مقام رأفتت این بس که نام چون توئی
روز و شب ذکر من آلوده دامان می شود
در بیابانی که لطفت ضامن آهو شود
گر گذار گرگ افتد گرگ چوپان می شود
گردش چشم تو را نازم که با ایمان آن
نقش شیر پرده ناگه شیر غرّان می شود
ناز بر فردوس آرد فخر بر رضوان کند
هرکه یک شب در خراسان تو مهمان می شود
هر که چشمش اوفتد بر گنبد زرّین تو
گاه مجنون، گاه خندان، گاه گریان می شود
گر به قعر نار، شیطان بر تو گرد ملتجی
وادی دوزخ به چشمش باغ رضوان می شود
غرفه هایت همچو روی حور گل انداخته
بس که روز و شب ضریحت بوسه باران می شود
هر که با اخلاص گوید در حریمت یک سلام
اجر آن بالاتر از یک ختم قرآن می شود
مور اگر یک دانه با لطف تو گیرد در دهن
بی نیاز از خرمن فیض سلیمان می شود
در کنار حوض صحن تو که رشک کوثر است
زنگی ار صورت بشوید ماه کنعان می شود
پور موسائی و در طور تو هر کس لب گشود
همکلام ذات حق، چون پور عمران می شود
سائل کوی تو گر خواهد به دست قدرتش
خاک، مشک و سنگ، لعل و ریگ، مرجان می شود
در هوای جرعه ای از جام سقّا خانه ات
خضر اگر در کوثر افتد باز عطشان می شود
خاک اگر شد خاک کویت مرهم زخم دل است
آب اگر شد آب جویت آب حیوان می شود
هر که شد زوّار تو در طوس ای روی خدا
زائر ذات خدای حیّ سبحان می شود
آستان قدس تو دار الشّفای عالم است
درد این جا بی دوا و نسخه درمان می شود؟
هر که از مهمان سرایت لقمه ای گیرد بدست
مهر در دستش کم از یک قرصۀ نان می شود
وانکه خوابش میبرد در پشت دیوارت شبی
ماه در بزمش کم از شمع فروزان می شود
هر که را تابید بر سر آفتاب صحن تو
گر رود در سایۀ طوبی پشیمان می شود
بی تو صبح عید سال نو اگر آید مرا
صبح عید و سال نو شام غریبان می شود
با تو گر شام عزای دوستان باشد مرا
خوب تر از ظهر روز عید قربان می شود
هر گه از انگور مسموم و دلت یاد آورم
دانۀ انگور پیشم نار سوزان می شود
در صف محشر پریشانی نبیند لحظه ای
هر که با یاد غمت این جا پریشان می شود
چون گلستان دلت از زهر کین آتش گرفت
ای که از فیض دمت آتش گلستان می شود؟
هر زمان آید به یادم غربتت از دود آه
روزگارم تیره تر از شام هجران می شود
تا ابد زین میهمان داری مکه مامون از تو کرد
شرمگین از مادرت زهرا خراسان می شود
با تمام زشتی و آلودگی در سوگ تو
قطره های اشک (میثم) بحر غفران می شود