فقط نه صبحِ من از ابرهای تار پُر است
گلویِ جاده هم از بُغضِ انتظار پُر است
بیا که زردی پائیز با تو بی معناست
چرا که عهدِ تو از سبزیِ بـهار پُر است
اگر که دفترت از خاطراتِ من خالیست
میان دفتر من از تو یادگار پُر است
بخاکهای مسیرت نگاه کن گاهی
که زیرِ هر قدمت قلبِ بی قرار پُـر است
مـگیر خُرده اگر مُنتَصب شدیم به تـو
چرا که دور و برِ گُل همیشه خار پُـر است
مرا برای خودت کن به خَلق وا مگذار
دلِ خرابِ من از دستِ روزگار پُـر است
برای جدِّ تو کم گریه میکنم آقـا
ز بسکه آینۀ قلبم از غبار پر است
چگونه یادِ تو از خاطرم گُذر نکند
که لحظه لحظه ام از لطفِ بی شمار پُر است
پس از دعایِ فرج کربلاست حاجتِ ما
و در سرِ همه سودای آن مزار پر است