شد حجره قتلگاهم
من شاه بی سپاهم
لشکر مرا نباشد
جز خیل اشک و آهم
شد مرغ دل به سینه
غرق آب و خون و پرپر
در حسرت مدینه
وز یاد داغ مادر
بر دل شکسته گشته
پهلو شکسته مهمان
درهای حجره ام را
نامحرمان ببندید
آی بی حیا کنیزان
آهسته تر بخندید