یکی بود یکی نبود،زیر گنبد کبود
روی بوم خونه ای،یه بدن افتاده بود
غربت و بی کسیش از،حال و روزش حاکی بود
آخه لبهاش خونی بود،آخه موهاش خاکی بود
استخونهاش آب شده،همه ی جونش کبود
گویا که پیکرش، به یه زهری سوخته بود
پیدا بود که با چشاش،کسی رو صدا زده
روی خاک ها غلتیده،خیلی دست و پا زده
چی بگم که از غمش،خون زدیده ها میاد
آخه قصه ی منه،روضه ی امام جواد
نمی گم از ستم ام فضل بی حیا
آخ خدا حرف میزنم از وفای کفترها
کفترها پر میزدند،همگی بالا سرش
تا زآفتاب نسوزه بدن مطهرش
اما کاشکی آی خدا،کفترای باوفا
می بودن تو کربلا،می بودن رو قتلگاه
جای زینب غمین،به حسین غرق خون
همگی با پرهاشون،میزدن یه سایبون
آخه زینب نتونست،پیش داداش بمونه
زدن و کشوندنش،به زور تازیونه