جز لفظ آب حرف دگر در میان نبود
فریاد العطش ز بیابان کربلا
حسین جان
باز این چه شورش که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
حسین جان
مولای من خوش داشتن حرمت مهمان کربلا
یک خیمه نیم سوخته بود جای صد یتیم
چیزی که راه نداشت در آن خیمه چاره بود
بس کن رباب حرمله بیدار میشود
سهمت دوباره خنده انظار میشود
بس کن رباب سر به سر غم گذاشتی
اصلا خیال کن علی اصغر نداشتی
حسین واای حسین واای