من تو رو از ناله و اشکای
روضههای خونگی میشناسم
تو خیلی حق به گردنم داری
من تو رو از بچگی میشناسم
از اون شبا که مادرم با اشک
نذری روضههاتو هم میزد
پیرُهن مشکی تنم میکرد
عاقبت منو رقم میزد
چقد با بچههای همسایه
چشامونو به گریه انداختیم
با چادرِ سیاه مادرها
توو کوچهها حسینیه ساختیم
هر دفه توو کوچه زمین خوردم
مادر من که میرسید از راه
به زیر لب میگفت بمیرم من
برای بچههای ثارالله
من از همون روزا میدونستم
دنیای بی گریه چه دلگیره
اشکم اگر نمیومد هربار
به گریه کن ها میشدم خیره
بابام میگفت اگر نمیتونی
گریه کنی، چشات نمیباره
حالت گریه رو بگیر، حتی
حالت گریه هم ثواب داره
شبایی که گریه نمیکردم
غصه میخوردم که دلم تاره
غصه میخوردم که چرا چشمام
توو روضههای تو نمیباره
هنوزم اون کودک دلتنگم
که چشماشو وقف عزات کرده
که هر کجا اسم تورو بردن
نشسته و گریه برات کرده
شبایی که توو روضه های تو
چشام نمیباره که گریون شم
از تو چه پنهون؟ میدونم آقا
گناه نمیذاره که گریون شم
ای کشتهی گریه دعایی کن
تو رو قسم به احترام اشک
منم یه روز مثل شهیداتون
کاش میرسیدم به مقام اشک