تو کربلای دل ما
حال و هوای محشره
دلا کبابه از عطش
شب علیّ اصغره
امشب تو باغ مصطفا
گلا رو پرپر می کنن
مادرا بچه هاشونو
علیّ اصغر می کنن
یه دستِ آروم می کشن
روی سر بچه هاشون
بچَّه رو سیر که شیر دادن
می دن به دست باباشون
کلی سفارش می کنن
گردنشو خم نکنی
جای سرش بد نباشه
لباسشو کم نکنی...
بچه ها رو یکی یکی
وارد هیئت می کنن
صدای گریه تا میاد
مردم قیامت می کنن
تو سینه قلب مادرا
انگاری بد جور می زنه
تا برنگرده بچه شون
هی دلشون شور می زنه
اینجا همه حسینی ان
صدای شمشیر نمیاد
بچه رو بالا می برن
اما دیگه تیر نمیاد
به بچههای شیرخواره
اینجا دیگه کار ندارن
ای مادرا آروم باشید
بچهتونو پس میارن
اینجا نه قحطی میادو
نه مثل کربلا میشه
اینجا که تیر و نیزه نیست
یه کاسه آب پیدا میشه