اینکه داره میره به میدون جونِ باباشه
اینکه داره میره همه تاب و توونم بود
دارم تماشا میکنم هی با خودم میگم
اینکه داره میره جوونم بود
بچه بزرگ کردن که آسون نیست، میدونید
بچه بزرگ کردم عصای دست من باشه
وقتی که میبینم نگاهش رو، بشم آروم
نه اینکه پاره پاره تن باشه
بعد از علی اکبر شکستم، من موندم و رازی نگفته
هرکس جوونی داده از دست، یاد جوون من بیفته
من داغهای بیشماری دیدم ای مردم
من مادرم رو توو جوونی نیمهجون دیدم
من خوب میدونم چقد داغ جوون سخته
آخه خودم داغِ جوون دیدم
آه ای جوون از دست دادههای این مجلس!
دیدم علی رو؛ بین دشمنها چه تنها شد
اون قامت رعنا! خدا! اون قامت رعنا
پیش نگاهم اربا ابا شد
بعد از علی اکبر شکستم، من موندم و رازی نگفته
هرکس جوونی داده از دست، یاد جوون من بیفته
مردم کجا بودید وقتی هرکسی اومد
زیر سم اون مرکبا من رو صدا میزد
من هی صداش میکردم اما پیش چشم من
هی بیشتر او دست و پا میزد
مردم نبودید و ندیدید! هرکسی اومد
زخمی زد و تیری زد و سنگی زد و برگشت
هرجا که چشم من میفته اکبرم اونجاست
حالا پر از اکبر شده این دشت
« بعد از علی اکبر شکستم...»