ای پیکرِ صدپاره! ای دستِ جدا از تن!
دستی که بین خاک و خونه با یه انگشتر
اون دستی که سینه زدی توو روضهی عباس
سینه زدی توو روضهی مادر
شکر خدا انگشترت مونده توی دستت
شکر خدا که ساربانی اونطرفها نیست
اما سرت آروم شد رو دامن مادر
شکر خدا که روی نیها نیست
دریا توو دستاته علمدار، ممنون دستاتم علمدار
چشمات پر از خون شد عزیزم، دلتنگ چشماتم علمدار
یادم نمیره نالههات توی حسینیه
با نغمهی «ای لشکر صاحب زمان» رفتی
انداختی پایین سرت رو؛ گریه میکردی
با گریههای بی امان رفتی
مادر که اومد، گریه کن رو چادر خاکیش
اون چادری که روضه خونش شد همه افلاک
اما بمیرم که تو هم مثل ابوفاضل
سخته برات که پاشی از رو خاک
دریا توو دستاته علمدار، ممنون دستاتم علمدار
چشمات پر از خون شد عزیزم، دلتنگ چشماتم علمدار