چه غروب غم انگیزی روی نیزه اشک میریزی
بچه ها رو تنت افتادن شبیه برگای پاییزی
فریاد زدن تا که رو سینه نشست داد زدن
نگو برو بر میگردونه چرا تن تو رو
پرپر زدی نفس آخرو بی سر زدی
چه غروب غم انگیزی نداره زخم دلم مرحم
روم نمشیه که بگم داداش
بسته دستامو یه نا محرم
خیمت حسین سوخته با موی رقیت حسین
هی اومدن منو قربه الی اللهی زدن
با کعب نی میبرن ناموستو بزم می
چه غروب غم انگیزی میدونی تو بدترین حالم
بین تیر و نیزه و شمشیر دنبال تنت تو گودالم
با قلب خون دیدم انگشتو برید ساربون
انگشترت بود تو دستش سیلی زد به دخترت
غوغا شده روی حرمله به روم وا شده