مثل من هیچکس در این عالم؛ وسط شعلهها امام نشد
در شروع امامتش چون من؛ اینقَدَر دورش ازدحام نشد
لشکری از مغیره میآمد، خیمه غارت شد و در آتش سوخت
غیر زهرا به هیچ معصومی اینقَدَر گرم احترام نشد
روضه از این شدیدتر هم هست: لحظهای که حسین یاری خواست
و علی بود اسم من اما... خواستم پا شوم ز جام، ... نشد
به لب تشنه علیاصغر، به لب تیز ذوالفقار قسم
تا به امروز هیچ شمشیری؛ اینقَدَر تشنه در نیام نشد
رفتن شاهزادهای چون من به اسیری به یک طرف، اما
در سفر اینقَدَر غُل و زنجیر؛ گردن بنده و غلام نشد
تلّ و گودال و نعل و علقمه ...آه! ذوالجناح و لب و گلو... انگار
مثل زینب کسی دلش اینقدر؛ خون ز تکرار حرف لام نشد
آه! زینب کجا و بزم یزید، او کجا و جواب ابن زیاد
باز هم صد هزار مرتبه شکر اینکه با شمر همکلام نشد
این چهل سال گریهام شاید از همان روز اربعین باشد
هر قدر عمّه سعی کرد صبور به حسینش کند سلام نشد
دیدم از زیر چادرش زینب گفت طوری که نشنود عباس
رنجها دیدهام حسین! اما؛ هیچجایی شبیه شام نشد
چه مسلمانی عجیبی بود که در آن بر عیال پیغمبر
نان و خرما حلال بود، اما سنگ انداختن حرام نشد
غل و زنجیر و رشته بر گردن، یکنفس باده بلا را من
سرکشیدم تمام، اما شکر! سفر عشق ناتمام نشد