گذر کردی به قبرستان کم و بیش
کفن بردند و دولتمند و درویش
ولی ارباب عالم بی کفن ماند
مدام این هم به قلبم میزند نیش
سپاهی ام که من دیدم برادر
تورا از دست من میگیرد اخر
عزیزم ساربان نا مهربان است
خودت انگشترت را در بیاور
تمام شاخه هارا تر بریدن
بدن بی جان سر از پیکر بریدن
هنوز اما نفس میزد حسینم
گلم را زنده زنده سر بریدن
همه چیز مرا یک باره بردن
قرار از این دله بیچاره بردن
یتیمانی که حیدر نانشان داد
طلافی کرده و گهواره بردن
یا زهرا یا زهرا