من نیمه جان، مسافر از ره رسیدهام
بانوی سر شکسته هجران کشیدهام
من شمع شام غربت اهل خرابهام
کز جان و دل به پای یتیمان چکیدهام
من پا به پای دخترکان برادرم
بر روی خارهای بیابان دویدهام
جان کندهام که زنده رسیدم به کربلا
شاهد، قد خمیده و رنگ پریدهام
ره واکنید در برم ای اهل قافله
چونکه هنوز قبر گُلم را ندیدهام
دور از نگاه غیرت عبّاس و اکبرم
صد ناسزا ز دشمن بی دین شنیدهام
من تا مدینه با چه توانی سفر کنم؟
طاقت نمانده در تن و دیگر بریدهام