ازهمان روز که مسکین سرای تو شدم
به تو سوگند نمک گیر عطای تو شدم
گرکسی سلطنتی یافت به خود می نازد
من کنم فخر به عالم که گدای تو شدم
گره ازکار فروبسته ی من کردی باز
هرکجا تا متمسّک به ولای تو شدم
گرکه چون اشک به خاک قدمت افتادم
به خدا تشنه ی یک بوسه به پای تو شدم
هر زمان نام تو آمد به زبان دل من
زائر خسته دل کرب وبلای تو شدم
نفس سوخته ای دارم وبا زمزم اشک
هرکجا سرزده ام پیک عزای تو شدم
ای که آفاق پُراز زمزمه ی غربت توست
همه ی عمر عزادار صدای تو شدم
شیعیان را دم آخر تو دعای می کردی
لله الحمد که مشمول دعای تو شدم
گرکه سوز دگری شعر «وفایی» دارد
همچو نی ناله کنان غرق نوای تو شدم