یاد دارم روز عاشورا زبان خشک را
دیگر از عمه ندیدم دیدگان خشک را
یاد دارم زوزه های خیزران خیس را
می دَرید از هم به هر ضربه لبان خشک را
یاد دارم آسمان بی ابر بود و دود بود
یاد خواهم داشت بُخل آسمان خشک را
حرمله با ضربه های بی امان خود شکست
هم کمان خویش را هم این کمان خشک را
شامیان افسرده از خویش اند اما هر غروب
گریه ام خندانده بابا کودکان خشک را
آتش خیمه چنان افتاد بر روی سرم
شانه از جا میکند این گیسوان خشک را
من که روزی جهان از خُرده ی نان من است
مُردم از بس دیده ام این تَله نان خشک را