پدرم ماتمش خدادادیست
این اسارت غمش خدادادیست
عصمت ما که گیر پارچه نیست
عصمت ما همش خدادایست
من به پای سرت سر آوردم
حاجت عمه را برآوردم
آنقدر که پدر پدر کردم
پدر شام را درآوردم
وقت اذان زدند مرا
زخم ها با زبان زدند مرا
یک تنه کاروانه گریه شدم
قد یک کاروان زدند مرا
لب خشک و سفید مو داریم
دشمنان سیاه رو داریم
همه آواره ایم و سرگردان
چه سفرهای کوه به کو داریم
کوفه طی شده خلاصه هر چه که بود
صد مکافات پیش رو داریم
با همین رخت های پاره شده
ما بزرگیم آبرو داریم
عمه که هست پس همه هستند
عمه داریم پس عمو داریم
عمه بار تمام مارا برد
هر چه داریم ما از او داریم
ما نگفتیم گوشواره چه شد
از تو پرسید هم بگو: داریم!
آخ هم هیچ جا نگفتم من
پیش دشمن همیشه تو داریم
زجر، بازار، حرمله، ناقه
ما مصیبت ز چند سو داریم
با سنان، خولی، ابن مرجانه
ما به اجبار گفت و گو داریم