واحد / سید مهدی میرداماد
خون گریه میکنه چشام؛ روی لبام ناله، تو این چهل ساله
پیش نگاه من همش؛ صحنهی گوداله، تو این چهل ساله
دلم آتیش میگیره همین که آب میبینم
هنوز رو دست و پاهام جای طناب میبینم
وای وای، امون امون از کربلا
وای وای، امون از اون شام بلا
به یاد وضع قتلگاه؛ دوباره افتادم، نمیره از یادم
سر بابامو بریدن؛ همون جا جون دادم، نمیره از یادم
چهل ساله که قلبم میسوزه و میسازه
آخرشم میمیرم از داغ نعل تازه
وای وای، امون امون از کربلا
وای وای، امون از اون شام بلا
چهل ساله که صبح و شب؛ خون میباره چشمام، امون امون از شام
دست ما رو بسته بودن؛ سنگ میزدن از بام، امون امون از شام
چی بگم از تو بازار چی بگم از خرابه
جایی که من رو پیر کرد همون بزم شرابه