فرصت گذشت و عمر مرا اشک و آه برد
وقتی که نیستی به که باید پناه برد؟
پایان نیافت گر سفرت، من مقصرم
برگرد، آبروی مرا این گناه برد
غائب تویی؟ به عکس! منم کز تو غائبم
این درد را هر آینه باید به چاه برد
خوشبخت آنکه بین دو دست تو کشته شد
بالا سری که راه به آن بارگاه برد



مطالب مرتبط