آسمان دیدیم وبارانی شدیم
آستان دیدیم وپیشانی شدیم
عشق آمد باز طوفانی شدیم
بعد ازین عمان سامانی شدیم
نوبت گنجینه الاسرار شد
حرف زینب شد علی تکرار شد
باز شور موج این دریا علی است
باز جان این مسمط ها علی است
تا تپیدن های دل ها یاعلی است
حرف اول حرف آخر باعلی است
مرتضی امشب سلامش زینب است
فاطمه این بار نامش زینب است
ناگهان جان جهان را دیده ای
رو دستی آسمان را دیده ای
بی کران در بی کران را دیده ای
چهار دریا توامان را دیده ای
گرچه این خانه پراز نیلوفر است
دختر اما باز چیزی دگر است
درتنزل حق تعالی زینب است
این خدایم نیست اما زینب است
این حسین است یا حسن یا زینب است
تاعلی زهراست زهرا زینب است
آمد وجام خدا بر لب رسید رسید
اولین وآخرین زینب رسید
کیست زینب کیست این مرد افرین
کیست زینب یک تنه فتح المبین
زن مگو خاک درش نقش جبین
زن مگو دست خدا در آستین
زن اگر این است مردی چیست چیست
فاطمه داند که زینب کیست کیست
کیست این خورشید فردای حسین
مارایت الی جمیلای حسین
عین وشین وقاف در حای حسین
امده تا پر کند جای حسین
اینکه زین شه پرش عباس بود
پله های منبرش عباس بود
مینویسم از شکوه ذوالفقار
مینویسم از علی در کارزار
کیست او بنت الجلال اخت الوقار
کیست او باید بگوید سازگار
ای که در تصویر انسان زیستی
کیستی تو کیستی تو کیستی
از نجف گفتیم مدحوش تو بود
از علم گفتیم بر دوش تو بود
از حرم گفتیم آغوش تو بود
از دلت گفتیم در جوش تو بود
گرچه در ابعاد عالم گفته ایم
هرچه گفتیم از شما کم گفته ایم
آفرید از دل تورا از جان تورا
ریخت حق در قالب انسان تورا
قبله وقتی هست سرگردان تو را
سجده باید کرد هر دوران تور را
تو خودت بیت الحرامی کم که نیست
عمه جان ما امامی کم که نیست
کعبه شش گوشه شش در داشتی
خوش به حالت شش برادر داشتی
از محبت شش برابر داشتی
چهار پر اما دو شه پر داشتی
نوری وعالم نمی بیند تورا
چشم نامحرم نمی بیندتورا
هیچکس اینگونه حیدر را ندید
در حجاب حق پیمبر را ندید
بر جحجازه ناقه منبر را ندید
زیرپایی کاخ کافر را ندید
هیچکس اینگونه سرداری نکرد
هیچکس اینسان جگر داری نکرد
کربلا برپانه هایت بود ودید
شاهد پروانه هایت بود ودید
خیمه ها گلخانه هایت بود ودید
نوبت در دانه هایت بود ودید
بی حسینت زود پیرت کرده اند
ریسمان ها دست گیرت کرده اند
آه ای ادل از پریشانی بخوان
روضه ای از آنچه میخوانی بخوان
از وداعی سخت بارانی بخوان
اندکی عمان سامانی بخوان
گرچه عمان منزوی شد روضه شد
این مسمط مثنوی شد روضه شد
خواهرش بر سینه وبر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
سیل اشکش بست بر غیر راه را
دوده آهش کرد حیران شاه را
در قفای شاه رفتی هر زمان
بانگ محلا محلانش بر آسمان
کی سوار سر گران کم کن شتاب
جان من لختی سبک تر زن رکاب
تا ببوسم آن رخ دلجوی تو
تا ببویم آن شکنجه موی تو
شه سراپا گرم شوق ومست ناز
گوشه ی چشمی بدان سو کرد باز
دید مشکین مویی از جنس زنان
برفلک دستی ودستی بر عنان
پس زجان بر خواهر استقبال کرد
تا رخش بوسد الف را دال کرد
همچو جان خود در آغوشش کشید
این سخن آهسته در گوشش کشید
کی عنان گیر مرا یا زینبی
یا که آه دردمندان در شبی
پیش پای شوق زنجیری مکن
راه عشق است این عنان گیری مکن
با تو هستم جان خواهر همسفر
تو به پا این را کوبی من به سر
خانه سوزان را تو صاحب خانه باش
با زنان در هم رهی مردانه باش
جان خواهر در غمم زاری مکن
با صدا بهرم عزاداری مکن
معجر از سر پرده از رخ وا مکن
آفتاب وماه را رسوا مکن
زینب نگذار با غصه هاش داداش داداش
زن تنهای این غروبم