به دستِ خودِ من معمم شدی و
همه غبطه خوردن به عمامهُ تو
چقد غصه خوردم چقد گریه کردم
پایِ خط به خطِ همین نامهُ تو
همین نامه ای که پُر از خاطراتِ
فدک بود و بازم حرم رو بهم ریخت
نبودی ببینی غرورم شکست و
به یادِ مدینه دوباره دلم ریخت
تو رفتی اما انگار، بینِ در و دیوار
یه مادر زمین خورد و، این بار
مدینه میشد تکرار، شدن نیزهها مسمار
دوباره دلها خون و، چشما خونبار
ای ماهِ تابنده، خورشیدِ بخشنده
شدی پراکنده، ای عمرِ من
تو در هم شکستی مگه چی به روزت
آوردن که اینجور تنت زیر و رو شد
دیدی آخرش هم از اون قد و قامت
یه تصویرِ مبهم نصیبِ عمو شد
به شوقِ پریدن چقد قد کشیدی
شدی نخ نما و پر از خاره جسمت
تو از بس کریمی شدی قسمتِ دشت
چقد این فضیلت میومد به اسمت
دارم میسوزم از غم، گلم پاشیدی از هم
تو رو دیدم که کُشتن، اما کمکم
شکسته دست و بازوت، زدن نیزه به پهلوت
چشاتو بسته خونِ، زخمِ ابروت
ای ماهِ تابنده ، خورشیدِ بخشنده
شدی پراکنده ، ای عمرِ من