ای شهید اول گودال عبدالله جان
شاهد عینی در آن جنجال عبدالله جان
یازده سالت اگر خواندند از بی دقتی است
عصر عاشوراست چندین سال عبدالله جان
دستت از پیکر جدا شد تا به ما ثابت کنی
میتوان پر زد بدون بال عبدالله جان
از حرم تا قتلگه را آمدی و دیر شد
تو رسیدی ، رفته بود از حال عبدالله جان
پیکرت افتاد روی جسم صدچاک عمو
پس تو اول میشوی پامال عبدالله جان
تیر بود و نیزه بود و سنگ بود و
تیر بود و نیزه بود و سنگ بود و تیر بود
لحظهها طی شد بر این منوال عبدالله جان
دانه دانه سنگها میآمد و انبوه شد
رفته رفته کوه شد گودال عبدالله جان
آه، دلتنگ پدر بودی ولی قبل از حسن
فاطمه آمد به استقبال عبدالله جان
خیمهها را دوره کردند و دلت آتش گرفت
بعد از آن هم دامن اطفال، عبدالله جان
رفتی و آن شب ندیدی تا سحر خون گریه کرد
گوشواره، روسری، خلخال عبدالله جان