سرّالله تو گوداله پنهون تیر و نیزه
لاله لاله لاله لاله از خون تیر و نیزه
هوای ابری چشمام امونم نمیده
تا پیدا کنم عمومو قاتلش رسیده
دیر شد بسّه گریه
دیر شد بسّه ناله
دیر شد ای خدا جون
دیر شد تو گوداله
دامنها پر از سنگه دستا گرم نبردن
زخمی گیرت آوردن گودالو دوره کردن
خدایا تو کمک کن که عمه جون نبینه
حالا که قاتل نشسته دیگه روی سینه
ای وای غرق خونه
زخم بی حسابش
تا گفت تشنه هستم
نیزه شد جوابش
آغوش عمو جونم آخر شد قتلگاهم
توی گودالم اما سمت خیمه س نگاهم
نیا ای عمه جون برگرد برو توی خیمه
دارن این بی حیاها میرن سمت و سوی خیمه
لبهات گرم ذکره
چشمات نیمه بازه
میریم هر دو با هم
زیر نعل تازه