از این بالا پیداست، غوغای تو گودال
می بینم می بینم، مولا رفته از حال
از این بالا پیداست، پلکای بی جونش
معلومه معلومه، پیشونی پر خونش
«وای، عموی بی سپاه من، وای
ای واای، ای وای»
معلومه معلومه، عمه از این بالا
اون پیرمردی که، میزنه با عصا
از این بالا پیداست، زخمای رو تنش
پاره پاره شده، کهنه پیراهنش
«وای، عموی بی سپاه من، وای
ای واای، ای وای»
بی تو میشه تاریک، دنیای کوچیکم
شرمنده واسه این، دستای کوچیکم
شرمنده کم سنّم، شرمنده بیجونم
اما من تا آخر، پای تو میمونم
«وای، عموی بی سپاه من، وای
ای واای، ای وای»
دیدی که عاقبت، شد دست من جدا
دیدی میشه من هم، باشم مثلِ سقا
بوی مادر اومد، باید از جا پاشم
دیدی میشه من هم، مهمون زهرا شم
«وای، عموی بی سپاه من، وای
ای واای، ای وای»