دلم گرفت مرا که قلم گرفت عمو
گمان کنم که مرا دست کم گرفت عمو
.
برای آن که مرا لحظه ای رها نکند
زمان رفتن از عمه قسم گرفت عمو
.
فقط به خیمه منم شیر خواره هم رفته
ولی مسیر مرا از حرم گرفت عمو
.
شب وداع به من گفت خیمه ها با تو
به گریه بوسه ای از صورتم گرفت عمو
.
شلوغ شد دم گودال ناگهان دیدم
ز روی اسب زمین خورد و غم گرفت عمو
.
صدا زدم که کمی نیزه را معطل کن
به قتلگاه تو پایم تو قدم گرفت عمو
.
که گفته است تو بی لشگری یتیم حسن
میان معرکه دستش علم گرفت عمو
.
در آن شلوغی مقتل همین که دیدم شمر
به روی سینه نشسته دلم گرفت عمو
.
ضریح من حسنی است لشگر کوفه
چه سهمی از بدن کوچکم گرفت
.