چشم بر هم بزنی در دل صحرا مانده
چشم بر هم بزنی شمر برش گردانده
چشم بر هم بزنی پیرهنش پاره شده
چشم بر هم بزنی رقیه آواره شده
به خاک گفتم اگر شد تنت بپوشاند
به باد گفتم اگر شد مرتبت بکند
مباد اینکه ببیند کسی تو را عریان
سپردیم به که رفتی به دلقکان و کنیزان