می رود قصه ی ما سوی سرانجام آرام
دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام
خبر این است به سردار بگو برگردد
از دم خیمه ی کفار بگو برگرد
خبر این است ، خبر بادیه را پیموده
دین به حیله ، به دسیسه ، به فریب آلوده
خبر این است که کر می کند آدم را ؛ کر
طبل تو خالی این فرقه ی سرسام آور
خبر این است که پیمان شکنی ها علنی ست
داستان اُخد و تنگه و پیمان شکنی است
لشکر اهل حق از وادی حق برگشته
رو به روی تو کسی نیست ورق برگشته
آه برگرد که پیکار میان خود ماست
پسر هند جگرخوار میان خود ماست
آه برگرد که پشت سر تو دشمن توست
و جهاد تو در این لحظه نجنگیدن توست
گاه در معرکه باید شرر سوزان بود
بین خاکستر خاموش ، ولی پنهان بود
مثل آن رود شد ، آن رود که آرام گذشت
رود ، رودی که در اعماق دلش طغیان بود
مثل مقداد که شمشیر به کف در کوچه
چشم در چشم علی منتظر فرمان بود
آه مالک تو بگو تو که خودت می دانی
که پس از فاطمه دنیای علی زندان بود
این که بر نیزه نشان دادند بگو قرآن نیست
آن که در شعله ی در سوخت ، همان قرآن بود
می رود قصه ی ما سوی سرانجام آرام
دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام