غربت میباره از نگاش
آروم نمی گیره چشاش
از سوز و داغ دلش
از حرم و اشک و ناله ها
شد دشت سرخ لاله
دوباره باغ دلش
هر چند که می سوزه تنش از شعله زهر جفا
اما دلش خون به یاد خاطرات کربلا
پیچیده تو هفت آسمون سوز صداش
خون می چکه از آسمون گریه هاش
وا غریبا وا غریبا وا غریبا
وا غریبا وا غریبا وا غریبا
پاهاش شده پر آبله
جای کبود سلسله
مونده به روی پرش
با خاطرات کاروان
از طعنه های کافران
خونی چشم ترش
پای برهنه رفتن
جا پا به پای قافله
یادش نمیره کینه های
زجر شمر وحرمله
هم با سه ساله خورده سیلی از عدو
هم دیده روی نیزه ها
راس عمو