چشمهایت به کربلا فهماند
مست بودن به قیل وقال که نیست
ظهرروز دهم نشان دادی
مرد بودن به سن وسال که نیست
!یل شش ماهه ای،عجیب که نیست
«نوه ی حیدری «جگرداری
بی جهت حرمله سه شعبه نخواست
با عمو می پری،جگرداری
گریه هایت برای آب نبود
پدرت را غریب می دیدی
تا که پلک تو را عطش می بست
خواب شیب الخضیب می دیدی
حنجرت را بهانه می دیدند
بغش شان جنگ با علی دارد
:کوفه با دیدنت هراسان گفت
!چقدرکربلا، علی دارد
خورجینی که درخیال خودش
سود خلخالها کلان تر بود
ازهیاهوی نیزه ها فهمید
ازپدرهم سرت گران تر بود
رفتی از نیزه سر درآوردی
بین سرها،سری درآوردی
ناقه ی عمه را حجاب شدی
وقتی ازسایه معجر آوردی