آمدُم که بُگُم گدا نِمِخی؟
یا که اصلاً غلام سیا نمخی؟
یک دفم به زبون ما تو بگو:
نوکرم! راستی کربلا نمخی؟
دورم از کربلا، بابام مگه که
نکنه از امام رضا نمخی!
مو مریض خود خود خودتم
نسخه بنویس، بگو شفا نمخی؟
کار دیگه که از مو بر نمی یه
روضه خون بی دست و پا نمخی؟
مِخی از بوی سیب بِرت بخوانم؟
بره شیب الخضیب برت بخوانم؟
نکنه ما رِ انتخاب نکنی
یا بِخی نوکرم حساب نکنی
به همه پُز دادم که همسایه تُم
خودمانم، ما رِ خراب نکنی
جون هر که که دوس دری، بامرام!
ای دفه آمدم، جواب نکنی
زبونم لال شکایت ماها رِ
به باباتان ابوتراب نکنی
هی درم از تو دور مُرُم به خدا