عمرم گذشت در تب و تاب ندیدنت
جان را به لب رساند سراب ندیدنت
.
از روزگار دیدم و چشمم ضعیف شد
اما گذاشتم به حساب ندیدنت
.
آتش فشان به سینه ام موج می زند
بر گونه ام چکید مذاب ندیدنت
.
از بس به راه مانده و از بس ندیدمت
چشمم به خواب رفته به خواب ندیدنت
.
هر چند تا به حال ندیده ام تو را ولی
عادت نمی کنم به عذاب ندیدنت
.
می خواهم ببینمت اگر چه به من دهند
صد تا بهشت را به ثواب ندیدنت
.
من ساده گفتم و به من ساده رحم کن
از دیده ام بگیر حجاب ندیدنت