با دو تا جمله گدارا شاه کردی ای کریم
شک ندارم سوره اش یک روز نازل میشود
مدتی را مست باید بگذرد از کوچها
هرکسی یک بار چشم با چشمت مقابل میشود
در نمازت باد وقتی میخورد قدری به موت
درمدینه چند هفته قبله مایل میشود
یک پرنده آفریده از گل کجایش معجزه است
این نگاه تو همان عیساش هم گل میشود
با فقیران مینشینی شاه خاکی خوش معاش
پس به تو جای حسن باید بگویم بوتراب
معجزه یعنی نفسهایت که سلمان سازبود
درکویر خشک هم نام تو باران ساز بود
خطبه میخواندی ادایت گردد انسانی ولی
وصله ی روی عبایت مسلمان ساز بود
زلفقارت یک دمش صبر است یک دمش سکوت
صلح تو تاسالهای سال جریان ساز بود
گرد و خاکی می شود وقتی که پلکی میزنی
چشمهایت از قدیم طوفان ساز بود
مرتضی جلوه ای جلوه یبوتراب
رنگ سربند تو هم زر است پس با این حساب
جبرئیل میماند اینبار در این سخن
لا فتی الا علی یا لا فتی الا حسن
بازهم غرید تیغت شیر مردی مرحبا
چهارتا پای شتر راقطع کردی مرحبا
زیر پاهای تو خاک افتاده در جوش و خروش
میرسد هویهوی تیغت در دل میدان بگوش
چشمهایت میکشاند آسمانی را زیر
نبخ صور دیگری شد با نفس هایت امیر
بر سپاه مرتضی با چشم فرمان میدهی
تو شبیه حیدر کرار جولان میدهی
همزمان شمشیر تو درگیر شدبا چند سر
رنگ سربندت سرخ میگردد دگر
جان فدای هوی هوی سرمست شمشیرت امیر
وزن شعرم را بهم زد بانگ تکبیرت امیر
شعر اینجایش طوفان است
واژه واژه اش رجزخوان است
روز روز سپردن جان است
جنگ با یل کجایش آسان است
این حسن این علی دوران است
دومین مرتضی میدان است
خم ابرویش اصل برهان است
کشته در هر طرف فراوان است
تیغ و خود و زره پریشان است
زمین هم حیران است
وقت از شیر دم زدن آمد
و اذازلزلت حسن آمد
جمل است این خودت میدانی
مرد کم داشت زن آمد
بین میدان سرو صداشده است
این تویی یا علی دوتا شده است
مجتبی رفته و مرتضی شده است
با علی جابجا شده است
چه سری ازبدن جدا شده است
زلفت از چند جا رها شده است
تیغ گرم برو بیا شده است
تن دشمن هجا هجا شده است
حق شمشیر تو ادا شده است
مرتضی مکرر است این مرد
محشر محشر است این مرد
با جمل رفتنش همه دیدن
بچه شیر خیبراست این مرد