شاعر به هر شعرتر ش دارد علاققه
آری به میز و دفترش دارد علاقه
چون با ارادت مینشیند مینویسد
از خط و خالش دارد علاقه
من دلبری دارم بعد قرنها
دنیا به ذکرش دارند علاقه
عمری به دیدار تماشای جمالش
آنقدر سبک خطبهایش حیدرانس
اورا به جان فاطمه باید قسم داد
از بس به شخص مادرش علاقه
بیش از عقیل آمده شوق خدمت
زیرا به زینب خواهرش دارد علاقه
یارب مکن بیرون از خانه او
خیلی به هییت نوکرش علاقه
کی میرود محضر او دست خالی
وقتی به مسکین داردش علاقه
هر نام پاکش میبرد دل را به نوعی
موسی به اسم شبپرش دارد علاقه
مشغول مداحی در عرش جیریل
میخواند از تورات میخواند از انجیل
هر ساحری شد یک شب مهمان شببر
سیراب شد از چشمه ی احسان شببر
پلکی زد و رزق ملائک را فرستاد
روزی ما میریزد از مژگان شببر
معنای رحمت حقانیت را ندیدی
جز در میان مهر بی پایان شببر
هرگز به چشم نوکری مار ار ندیده
آقا شدیم از لطف شببر
حاجت به دندان نیست وقتی میگشاید
از کار ما صدها گره دستان شببر
بعد از حدیث منزلت باید بخوانی
موسی محو صورت خندان شببر
گل بوسه ای از تابان شببر
جای صبورا خالی است امشب بگیرد
گل بوسه ای از تابان شببر
ماهم به قربان همان خال سیاهت
وقتی که هارون میرود قربان شببر