ز فراقت گره خوردیم و نمردیم هنوز
سالها بی تو فِشردیم و نمردیم هنوز
عملاً کار نکردیم و فقط حرف زدیم
بار هجر تو نبردیم و نمردیم هنوز
دل ما را نشکستی و دلت زود شکست
دل به غیر تو سپردیم و نمردیم هنوز
دست دادیم ولی خنجری از پشت زدیم
دست بیعت نفشردیم و نمردیم هنوز
تو همان اولش از غصهء ما پیر شدی
ما به درد تو نخوردیم و نمردیم هنوز
بین مان بودی و رفتیم به دنبال گناه
در جهالت همه مُردیم و نمردیم هنوز
غیبت از ماست نه از تو! چقدر تعطیلیم
اینهمه جمعه شمردیم و نمردیم هنوز
شده ایم آهوی سلطان که بشارت بدهید
تا نمردیم به ما حال زیارت بدهید
نکشیدی دست کسی را تو ز دامانت،نه
بر ندرآری نظرت را ز محبانت،نه
فرق دارد کرمت با همه
یعنی هرگز نشنید از لب تو این همه مهمانت،نه
آن که حتی همهی خلق جوابش کردند
نیست نومید ز الطاف فراوانت،نه
گر کویر است کویر است ولی هیچ کسی
دست خالی نرود از در بارانت،نه
ای که در روضهی تو حرف امام حسن است
نیست در خانه کسی همنفس جانت،نه
باز هم شکر خدا روضهی تو مردانست
جگرت سوخت ولی دامن طفلانت،نه