نرفته است به باب الجواد و بی خبر است
کلید مهر پدر در عنایت پسر است
پسر خود پدر است، او که چشم و ابرویش
فقط جوان شده ی چشم و ابروی پدر است
زمانه در خم یک روز عمر او مانده
همان که زندگی اش گفته اند مختصر است
چقدر دل که اسیر کلام او شده است
چقدر دل که نمکگیر سفره ی شکر است
چقدر چشم که روشن به روی ماهش شد
چقدر دیده که مشتاق رؤیت قمر است
نهاد بر سر بالین همین که سر، فهمید
چقدر نقشه در این خانه است و زیر سر است!
مصیبتی ست که پیوند همسرش با او
شبیه رابطه ی بین زهر با جگر است
اگر چه هر چه امام است مظهر جود است
ولی میان امامان جواد یک نفر است