دختری شاداب بودم
رنج و غم آموختم
آنچه میباست را با سن کم آموختم
پیکرم افتاد اسم تو نیفتاد از لبم
فاطمی سینه زدن پای علم آموختم
میگرفتم چادر خود را به دندان مثل مشک
استقامت را ز سردار حرم آموختم
گوشوارم را خودم دادم به دخترهای شام
من ز حاتم بخشی شاه کرم آموختم
من فقط تا ده بلد بودم که بشمارم
ولی تا هزار نهصد و پنجاه هم آموختم
گم شدم یا نور گفتم مادرت از ره رسید
یا نور داره زجر میرسه از دور
نمونده چاره ای واسم وای عمو عباسم
داره میلرزه دست و پام
از حرفهای رو لبش