گفتم حسین؛ قفل دلم ناگهان شکست
بغض گلوی مأذنه، وقت اذان شکست
در راه عشق آنکه هوس خورد و خرد شد
پیش همه، غرور زلیخا چنان شکست
مجنون که بیمحلّی لیلا کشید، گفت
ظرف مرا فقط جلوی دیگران شکست
باید که در طریق تو زانوی درس زد
پیش کسیکه پیش شما استخوان شکست
قرب خدا، بدون توسّل نمیشود
بالا نرفت آنکه زد و نردبان شکست
حتّی بساط چای شما، غصّه میخورد
امروز، خودبهخود دو سه تا استکان شکست
با خطبهام به شام نشاندادهام حسین
زینب نخورده است در این امتحان شکست
امروز در محلّهی بردهفروشها
دیدی چگونه حرمت این خاندان شکست؟
سبز و کبود و زرد شده رنگ دخترت
با پای زجر، قامت رنگینکمان شکست
جوری یزید ضربهی دستش شتاب داشت
دندان تو که جای خودش! خیزران شکست