گونههام لبریز درده
صورتم برنمیگرده
طرف نیزهی سرت
ندارم وقتی صداتو
از روی نیزه نگاتو
برنگردون از دخترت
عمو؛ عمو؛ عمو موهام رنگش پریده مثل موهات
بابا؛ بابا؛ بابا میزد و میگفت اینم هدیهی بابات
تو زجر کشیدی، وقتی منو زجر روی خاکا میکشید
من زجر کشیدم، وقتی منو دنبال تو هر جا میکشید
میبرد منو یا با لگد یا میکشید
من زجر کشیدم
تو زجر کشیدی
توو محلّه ی یهودی
خدا رو شکر که نبودی
موقع سنگ و هلهله
از هر سویی میرسیدن
از دست هم میکشیدن
موهامو زجر و حرمله
منو زیر لگدها ندیدی خدا رو شکر رو نیزه بابا
سرم؛ سرم؛ سرم درد میکنه از اوندقیقه تا به حالا
با اشک دیده، عمّه میگه توو چشم همه زیبا شدم
قدّم خمیده، با سیلی زجر از روی خاکا پا شدم
حالا دیگه مثل مادرت زهرا شدم
رنگم پریده
رنگت پریده
میزد با سیلی
اون خیر ندیده
دور دیده چشم بابامو
درآورد گوشوارههامو
با سیلی زجر از توو گوشم
دلم از هجر تو خونه
تووی بازی زمونه
نشد یادت فراموشم
نفس؛ نفس؛ نفس میزنم و حسینحسین میگم هنوزم
هنوز من از خداحافظی آخر تو دارم میسوزم
وقتی میرفتی، من خواب تو رو توو خیمه داشتم میدیدم
از خواب نازم با بوسهی آخر تو کاش میپریدم
کاشکی که تو رو توو بغلم میکشیدم
از خیر بوسه
آخر گذشتم
آخر یتیمی
شد سرگذشتم