پدر در شانه هایم درد دارد میکشد من را
لباسم راه راه است رد چوب تر افتاده
حرمله وقتی دختر تو که اسیر
زیر لگداش میگیره داد میزنه پس چرا این نمیمیره
هر کی منو دید گفت برو اونور مریضی
اینو میگم اشک بریزی
عمه کمک کرد که نرفتم به کنیزی
دیدم که شکل فاطمم
با قصد کشت منو زدن
سیلی که راضیشون نکرد
هر با با مشت...