یک لحظه بی تو فکر آسایش نکردم
پنجاه سال است از تو یک خواهش نکردم
یک عمر روی حرف تو چیزی نگفتم
اینبار میخواهم پای تو بیفتم
کم خون دل خوردم برای غصه هایت
آیا مگر بد خواهری بودم برایت
این سالها کم خواهری کردم برادر
در حق تو کم مادری کردم برادر
در دشت طوفان میکنم ناچار باشم
گیسو پریشان میکنم ناچار باشم