شبیه سایه به دنبال شاه میآمد
ز شام و کوفه، برایش سپاه میآمد
حسین معنی آزادی است؛ این حر بود
که در محاصرهی اشک و آه میآمد
اگر قدمبهقدم با حسین حرکتکرد
ز دور فاصله را با حرم رعایتکرد
قرار بود بماند که احترام کنند
وگرنه لحظهی اوّل به راه میآمد
به نام فاطمه، لببسته از تفاخر شد
ز غیر حقّ که شد آزاد؛ تازه حر، حر شد
کفشهایم را پر از شن کردهبودم؛ آمدم
خاک بر فرق و محاسن کردهبودم؛ آمدم
پیش روی مرکبم، پای پیاده آمدم
غرق ذکر مادر این خانواده آمدم
بیادب بودم ولی بیادّعایم کردهای
من امیر لشکری بودم؛ گدایم کردهای
من گرفتم راه تو یا تو گرفتی راه من
راهزن من بودم امّا تو گرفتی راه من
سنگها آوردهام تا بشکنی آیینهام
حقّ من این بود؛ دست ردّ زنی بر سینهام
من گنهکارم؛ به روی من بیاور لااقل
بد گرفتارم؛ به روی من بیاور لااقل
تا که دیدی شعله دارد خرمنم؛ گفتی بیا
دست خود را بستهام بر گردنم؛ گفتی بیا
راه تو بستم؛ به روی خود نیاوردی چرا؟
بشکند دستم؛ به روی خود نیاوردی چرا؟
دست من وا کردی و گفتی: پرت بالا بگیر
سر به زیرم دیدی و گفتی: سرت بالا بگیر
مژده دادی؛ مادر عالم مرا بخشیده است
باورش سخت است، زینب هم مرا بخشیده است
لطف زهرا بود اگر مرهون آن چادر شدم
صبح حرّابن یزد و حال، تنها حر شدم