غروب تلخی داری
رو خاکا سر می زاری
غروب تلخی داری
رو خاکا سر می زاری
به جون افتاده شمری که سنان چرا بی کاری
با نیزه آمد سمتت خون از لب و دهانت جاری
نفس بریده نیزه امان نمی ده نیزه
چقدر تومقتل این سو آن سو تور کشیده نیزه
صورت و در هم کرده تا به گلو رسیده نیزه
سلام الله علی العطشان
سلام الله علی العریان
حسین جانم حسین جان
سلام الله علی العطشان
سلام الله علی العریان
حسین جانم حسین جان