هر شب وصیت مینویسم
توی خرابه روی خاک ها
انگشت هام بی حس بی حس هستند
خسته شدم من سردمه اینجا بابا
با اینکه روی خاک افتادی
از آسمون می پرسم از حالت
با اینکه روی خاک افتادی
از آسمون می پرسم از حالت
چشمام جایی رو نمی بینه
با دست می گردم به دنبالت
امان امان امان دیدی موهامو
امان امان امان جای زخمامو
امان امان امان دیدی موهامو
امان امان امان جای زخمامو